به به

سلام علیکم بر خودم

موندم کی گفته من با اینهمه استعداد و پشتکار وبلاگ بنویسم؟؟!!

 

 

نمیدونم چرا امروز اینقدر یاد شیراز افتاده م.. پارسال  همین ماه ...

و اینکه چقدر دلم واسه اوونوقتا تنگیده ...

چقدر خوش گذشت و چقدر دردسر درست کرد...

 

هر چی دارم فکر میکنم میبینم عجب بشر ضایهعه ای بودم هستم و انشاا.. نخواهم بود...

اون مسج زدنا که مثلا میخواستم ملت رو سر کار بزارم که خورد پس کله خودم ضایع شدم اساااااسی

 

در آسانسور که باز شد گفتم: ا راستی ببخشید...

-:خواهش میکنم

در آسانسور بسته شد و من دوباره پریدم بازش کردم

گفتم: مگه چندتا مسیج اومد؟؟

 

ـ :چی؟؟

 

من:چندتا مسیج بهت رسید؟؟

 

ـ: چه مسیجی؟؟ چیزی به من نرسید!

 

من : مگه تو زنگ نزدی؟

 

ـ : من؟؟ نه !!! آهااااااااااان...........

 

من : منظور ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

ـ :

..............

 

یادمه در اون لحظه دلم میخواست زمین دهن باز کنه به سر برم تووش... الان فقط خندم میگیره....پییییییییییش میاد دیگه!!

 

و اینکه دوزاریم عجب مچاله بود... همش فکر میکردم به به پسر عمم چقدر جدیدا مهربون شده... چقدر تحویل میگیره  تازه به همراه دختر عمو جون میخواستیم براش آستن بالا بزنیم

غافل از اینکه .............

هههههههههههیییییییی روزگار

 

 

عصری تست رانندگی دارم ...    رانندگی هم عالمی دارد !

 موندم چه خواهم  کرد با آموزش های مفیده دیشب نامزدجان..

درس اول ....  راننده ها هیچ وقت ترمز نمیکنن

بقیه درسها هم بماند ... با همین یکی به سادگی میتونم رد شم

 

 




گفتی: غزل بگو! چه بگویم؟ مجال کو؟

شیرین من، برای غزل شور و حال کو؟

پر می زند دلم به هوای غزل، ولی

گیرم هوای پر زدنم هست، بال کو؟


گیرم به فال نیک بگیرم بهار را

چشم و دلی برای تماشا و فال کو؟


تقویم چارفصل دلم را ورق زدم

آن برگهای سبِِِِزِِِ سرآغاز سال کو؟


رفتیم و پرسش دل ما بی جواب ماند

حال سؤال و حوصله قیل و قال کو؟

 

سرم داره از درد میترکه !!! به حد انفجار

 

 

منم میخواستم همراتون بیااااام   ..... دو روزو ده روزش برام فرقی

 

نمی کرد ...

 

 

امروز الطفات کردمو بعد از یه سال و اندی رفتم به ورزش مورد علاقه

پرداختم !! خداییش دلم تنگ شده بود

 

دیگه سرم بیشتر از این کشش نداره

 

 

 

 

 

 

 

خوشمان آمد و خوشمان گذشت !!!

 

دمتان گرم !!!

 

به این میگن مهمونی!!!

 

بعد از صد سال با دوست جون رفتم رفاه  کوفتم نداشت!! 

 

ولی خدایی میتونیم به عنوانه برگزار کننده مهمونی ها استخدام

 

شیم!! در عرض ۲ ساعت هم کارای خودمونو کردیم هم خرید کردیم

 

هم برای صاحب خونه چیپس و پنیر درست کردیم!!!

 

 

 

--« نمیشه اینقدر خودتو برای همه نکشی؟؟؟هیچکس برات تره

 

هم خورد نمیکنه»!!!

 

--«نه میشه!!»

 

نمیتونم دیگه !!! دلم میخواد دوستیمو اینجوری نشون بدم !!!

 

          ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

آبجی مدتها بود اینقدر نخندیده بودم  !!!

 

مگه نه؟؟؟!!! دلم درد گرفته از بس خندیدم !!!

 

 

 

  

           

 

دیروز تولدش بود...

 

هوووورااا.. تولدت مباراااااااااااارک 

 

منم چون یادم نبود ۵۰ تا مهمون دعوت کردم ...

 

خواستم دیروز برات یه آپه خیلی شیک بکنم..که اینقدر خسته

بودم  که غشیدم... حالا امروز که خوابم نمیاد...حرفمم نمیاد... آخه

همرو به خودت گفتم...

 

فقط میگم خوب شد به دنیا اومدی !!!

ایشاا... ۱۲۰ ساله شی مادر....

 

پاک یادم رفته بود یه قل دیگه هم داری .... تولدشو تبریک هم

نگفتم

 

دیگه اینکه

 

ن.............................!

ت...........................!!

د.........................!!!

خ....!!!!

 

مناسب سنتون نبود ...

 

 

 

 

در عشق

 

یک به اضافه یک می شود یک، و نه دو

 

در ژرفای عشق،

 

دو بودن ناپدید می شود

 

منطق ریاضی متعالی می شود و دیگر به کار نمی آید

 

در ژرفای عشق،

 

دو تن، دیگر دو تن نیستند

 

یکی خواهند شد

 

آنها

 

همانند یک تن واحد احساس می کنند

 

عمل می کنند

 

و سرشار از وجد و سرور میشوند

 

مهمونی تو ماه رمضونم عجب حالی داره هااا...

 

قدم زدن روی پشت بومو ...چیلیکو چیلیک عکس گرفتن هم عالمی داره...

 

ولی...

 

واقعا دلم میخواست.........

 

هی میام هیچی نکم هااا

 

آخه قربونتون برم... مگه شما دل ندارین؟؟ واقعا فکر نمی کنین گناه

 

داره؟؟ فکر نمی کنین ممکن بود خودتون همچین اشتباهی بکنین؟؟

 

والله به خدا...

 

چی بودیم چی شدیم؟؟!!!

 

 

دیگه جونم براتون بگه که بلللهههههههههههه!!

 

 

 

-- فکر کنم از دستم ناراحته!!! آره؟؟         خدا کنه نباشه!!!

 

به طرز عجیبی دلم یه دوربین نو میخواد!!!

 

چه قدر حرفای من به هم ربط دارن... به به ... حال کردم

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

دارم می فهمم چه قدر بنده ناشکری هستم...

 

هر وقت ناشکری کردم خودت نشنیدشون بگیر...

 

 

 

 

خب آخه به من چه که گاهی فیلم یاد هندستون میکنه؟؟

 

به من چه که دلم یهو دلش میخواد بگیره؟؟؟

 

به من چه که گاهی دلم میخواد به جونه همه غر بزنه؟؟؟؟

 

به من چه که گاهی زندگی یه گوش مالیه حسابی  میده...

میخواست نده        !!!

 

ولی وقتی ولت میکنه

 

بیشتر قدر میدونی...

 

اونوقته که زندگی زیبا میشه ...

 

اون وقته که هوای سرد بیرون گرم میشه...

 

اون وقته که کارته ویزیت و قهوه تری این وان و میوه ممنوعه و میوه های پزمرده هم

 

واسه خودشون کسی میشن!!

 

 

و........

 

 

 این است زندگی ... 

 

بله  من عاشق زندگیمم... باور نمی کنین ؟؟؟  حق دارین خب !!!

 

 

من...

 

دلمو بستم

 

به نگات اما

 

بغضمو بیشتر نکن

 

تو این

 

غروب دلگیر

 

دلخوشیهامو 

 

از من نگیر

 

 

فکر نکنین خل شدما...داشتم گوش میدادم گفتم مقداریشم براتون

 

بنویسم مستفیض شین(املاش خیلی غلطه؟؟؟) به کسی نگین رشتم ادبیات بوده

 

هااااا الان این دوست

 

عزیز  موهاشو میکنه(اصلا خودتو ناراحت نکن به محض اینکه

 

درستشو فهمیدم ویرایشش میکنم)...

 

 

 

 

---دوست دارم اووجی جوننننننننننممممممممممهوارتاااااااااا

اینم پیام بازرگانی بود!

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

مردم بس که هر پستمو صد بار ویرایش کردم....

 

 

 

 

وقتی با دوستان عزیزم میچتم زندگی کلی زیبا تر میشود...

 

 

وقتی با پدر عزیز تر از جانم هستم دیگه بیشتر...

 

 

هیچ چیز مثل اون حرفا نمیتونه منو آروم کنه..........

 

 

هیچ چیز مثل وجودشون نمیتونه باعث دل گرمیم باشه...........!!!!!!

 

 

کاش منم یه ذره فقط یه ذره از خوبیهاشونو میتونستم جبران کنم......

 

 

فقط خواستم بگم دوستون دارم.....

 

 

خییییییییییییلللللللللللییییییییییییی