وقتی با دوستان عزیزم میچتم زندگی کلی زیبا تر میشود...

 

 

وقتی با پدر عزیز تر از جانم هستم دیگه بیشتر...

 

 

هیچ چیز مثل اون حرفا نمیتونه منو آروم کنه..........

 

 

هیچ چیز مثل وجودشون نمیتونه باعث دل گرمیم باشه...........!!!!!!

 

 

کاش منم یه ذره فقط یه ذره از خوبیهاشونو میتونستم جبران کنم......

 

 

فقط خواستم بگم دوستون دارم.....

 

 

خییییییییییییلللللللللللییییییییییییی  

 

 

 

 

 

 

چرا ؟؟؟

 

 

نه خدایی چرا؟؟؟

 

 

خواهش میکنم یکی به من بگه چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

 

 

صبح ساعت ۸:۳۰ به هزار زور و زحمت از خواب بیدار شدم...

 

باید میرفتم دنبال کارای فارق التحصیلی..(به حقه چیزهایه نشنیده)

 

بعد از کلی تلفن و پیغامو پسغامو منت کشیه داداشه محترم  رفتیم

 

مدرسه عزیزم... دوباره اونجا هم کلی منتو منت کشی از این دفتر به ا

 

ون دفتر رفتن ،لطف کردن یه کارنامه  ناقابل به بنده عنایت فرمودنو

 

رفتیم اونجایی که باید میرفتیم ...

 

خلاصه اونجا که رسیدیم گفتن بیلاخ...

 

ثبت نام بی ثبت نام..خوش اومدین!!!

 

 

تموم شد کل مطلب همین بود...خسته نباشم

 

امشب  مهمون دارم... خیلیم زحمت کشیدم...در حد پنج دقیقه تونستم

 

تو آشپز خونه صرفه وقت کنم...خسته میشم آخه ...روزم که هستم...

 

خلاااااااااااصه...

 

همین دیگه...عرضی ندارم..

 

دزضمن نماز روزه هاتونم قبول!!

 

روزخوش........

 

کلی اراجیف نوشتم....پس کوشن؟؟!!

 

حکما خدا نمی خواست اینا ثبت شد!!!

 

حالا بدم نشد ...

 

 

همین!!!

 

شبی قراره بهم خوش بگذره!!!

 

آره حتما خوش می گذره!!!

 

 

سلام علیکم...

 

می بینم که ماهه رمضونم شروع شده و ...از این حرفا

 

 

 

عرضم به حضورتون که وقتی مطالب مزخرفه قبلیمو خوندم کلی

 

شرمنده شدم. وپاکشون کردم...

 

امروز صبح بنده بلاخره ساعت ۱۱ موفق به دل کندن از رختخواب عزیزم شدم

 

(آخه چند روزیه که به قوله آقای نامزد که البته جدیدن خیلی صمیمی

 

شده مثل خرس میخوابم)........آخه نا سلامتی خدا بخواد فردا امتحان دارم

 

و کتابم هم هنوز نوه

 

نو...!!!اونم امتحان جغرافی که بنده به شدیدن بهشون ارادت دارم!!!

 

خلاصه تا ساعت ۳مثل (دور از جون)خر درس خوندم...البته بگذریم

 

که در این بین هی یواشکی به دوستانو آشنایانو و آقایه نامزد مسیج

 

میزدم و قربون صدقه همشون میرفتم تا مثلا بهانه ای باشه برای فرار از

 

درس...ولی به هر حال خوندم !!!

 

خلاصه ...

 

هر جوری بود این جغرافی رو به سر رسوندیمو... با خیاله آسوده رفتیم

 

به سراغ وظیفه های شرعیه بعد از افطار...که همین فیلم های ۴

 

گانه ای که معرفه حضورتون هستن باشن.. ( حالا من موندم واقعا این

 

چه حکمتیه که این فیلمارو با تمام قوا میشینم با آبجی کوچیکه میبینم)

 

تازه یکیشونم که دیگه خیلی حال گیریه....ولی به هر حال....همینی که

هست

 

دیگه همین دیگه... چه اتفاقه دیگه ای شبه امتحان آدم بیوفته!!!؟؟

 

به غیر از اینکه...با آقایه نامزد هم بعده کلی ناز و ناز کشی آشتی

 

کردمو  happily ever after و از این حرفا...البته نه اینکه قهر باشیما

ولی خب...

 

برای خودم و امتحانه فردام هم آرزوی موفقیت میکنم!!!(تو این کله ها

دعا نداره خب)

 

فعلا با بای