-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 30 آبان 1386 12:07
به به سلام علیکم بر خودم موندم کی گفته من با اینهمه استعداد و پشتکار وبلاگ بنویسم؟؟!! نمیدونم چرا امروز اینقدر یاد شیراز افتاده م.. پارسال همین ماه ... و اینکه چقدر دلم واسه اوونوقتا تنگیده ... چقدر خوش گذشت و چقدر دردسر درست کرد... هر چی دارم فکر میکنم میبینم عجب بشر ضایهعه ای بودم هستم و انشاا.. نخواهم بود... اون...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 11 آبان 1386 11:19
گفتی: غزل بگو! چه بگویم؟ مجال کو؟ شیرین من، برای غزل شور و حال کو؟ پر می زند دلم به هوای غزل، ولی گیرم هوای پر زدنم هست، بال کو؟ گیرم به فال نیک بگیرم بهار را چشم و دلی برای تماشا و فال کو؟ تقویم چارفصل دلم را ورق زدم آن برگهای سبِِِِزِِِ سرآغاز سال کو؟ رفتیم و پرسش دل ما بی جواب ماند حال سؤال و حوصله قیل و قال کو؟
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 24 مهر 1386 21:12
سرم داره از درد میترکه !!! به حد انفجار منم میخواستم همراتون بیااااام ..... دو روزو ده روزش برام فرقی نمی کرد ... امروز الطفات کردمو بعد از یه سال و اندی رفتم به ورزش مورد علاقه پرداختم !! خداییش دلم تنگ شده بود دیگه سرم بیشتر از این کشش نداره
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 23 مهر 1386 01:33
خوشمان آمد و خوشمان گذشت !!! دمتان گرم !!! به این میگن مهمونی!!! بعد از صد سال با دوست جون رفتم رفاه کوفتم نداشت!! ولی خدایی میتونیم به عنوانه برگزار کننده مهمونی ها استخدام شیم!! در عرض ۲ ساعت هم کارای خودمونو کردیم هم خرید کردیم هم برای صاحب خونه چیپس و پنیر درست کردیم!!! --« نمیشه اینقدر خودتو برای همه نکشی؟؟؟هیچکس...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 22 مهر 1386 00:31
دیروز تولدش بود... هوووورااا.. تولدت مباراااااااااااارک منم چون یادم نبود ۵۰ تا مهمون دعوت کردم ... خواستم دیروز برات یه آپه خیلی شیک بکنم..که اینقدر خسته بودم که غشیدم... حالا امروز که خوابم نمیاد...حرفمم نمیاد... آخه همرو به خودت گفتم... فقط میگم خوب شد به دنیا اومدی !!! ایشاا... ۱۲۰ ساله شی مادر.... پاک یادم رفته...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 18 مهر 1386 00:31
در عشق یک به اضافه یک می شود یک، و نه دو در ژرفای عشق، دو بودن ناپدید می شود منطق ریاضی متعالی می شود و دیگر به کار نمی آید در ژرفای عشق، دو تن، دیگر دو تن نیستند یکی خواهند شد آنها همانند یک تن واحد احساس می کنند عمل می کنند و سرشار از وجد و سرور میشوند
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 3 مهر 1386 01:04
مهمونی تو ماه رمضونم عجب حالی داره هااا... قدم زدن روی پشت بومو ...چیلیکو چیلیک عکس گرفتن هم عالمی داره... ولی... واقعا دلم میخواست......... هی میام هیچی نکم هااا آخه قربونتون برم... مگه شما دل ندارین؟؟ واقعا فکر نمی کنین گناه داره؟؟ فکر نمی کنین ممکن بود خودتون همچین اشتباهی بکنین؟؟ والله به خدا... چی بودیم چی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 2 مهر 1386 00:56
دارم می فهمم چه قدر بنده ناشکری هستم... هر وقت ناشکری کردم خودت نشنیدشون بگیر... خب آخه به من چه که گاهی فیلم یاد هندستون میکنه؟؟ به من چه که دلم یهو دلش میخواد بگیره؟؟؟ به من چه که گاهی دلم میخواد به جونه همه غر بزنه؟؟؟؟ به من چه که گاهی زندگی یه گوش مالیه حسابی میده... میخواست نده !!! ولی وقتی ولت میکنه بیشتر قدر...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 1 مهر 1386 00:37
مردم بس که هر پستمو صد بار ویرایش کردم....
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 27 شهریور 1386 23:54
وقتی با دوستان عزیزم میچتم زندگی کلی زیبا تر میشود... وقتی با پدر عزیز تر از جانم هستم دیگه بیشتر... هیچ چیز مثل اون حرفا نمیتونه منو آروم کنه.......... هیچ چیز مثل وجودشون نمیتونه باعث دل گرمیم باشه...........!!!!!! کاش منم یه ذره فقط یه ذره از خوبیهاشونو میتونستم جبران کنم...... فقط خواستم بگم دوستون دارم........
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 27 شهریور 1386 23:11
چرا ؟؟؟ نه خدایی چرا؟؟؟ خواهش میکنم یکی به من بگه چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 26 شهریور 1386 13:41
صبح ساعت ۸:۳۰ به هزار زور و زحمت از خواب بیدار شدم... باید میرفتم دنبال کارای فارق التحصیلی.. (به حقه چیزهایه نشنیده) بعد از کلی تلفن و پیغامو پسغامو منت کشیه داداشه محترم رفتیم مدرسه عزیزم... دوباره اونجا هم کلی منتو منت کشی از این دفتر به ا ون دفتر رفتن ،لطف کردن یه کارنامه ناقابل به بنده عنایت فرمودنو رفتیم اونجایی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 25 شهریور 1386 17:06
کلی اراجیف نوشتم.... پس کوشن؟؟!! حکما خدا نمی خواست اینا ثبت شد!!! حالا بدم نشد ... همین!!! شبی قراره بهم خوش بگذره!!! آره حتما خوش می گذره!!!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 25 شهریور 1386 01:18
سلام علیکم... می بینم که ماهه رمضونم شروع شده و ...از این حرفا عرضم به حضورتون که وقتی مطالب مزخرفه قبلیمو خوندم کلی شرمنده شدم. وپاکشون کردم... امروز صبح بنده بلاخره ساعت ۱۱ موفق به دل کندن از رختخواب عزیزم شدم (آخه چند روزیه که به قوله آقای نامزد که البته جدیدن خیلی صمیمی شده مثل خرس میخوابم)........آخه نا سلامتی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 17 اردیبهشت 1386 18:41
روز افتتاحه وبلاگم مصادف شد با روز نامزد شدنم ... ا لبته 4 ماهه پیش ..... همین موقع چی گذشت ها ...! از آنجایی که بنده در امر وبلاگ نویسی و خاطره نویسی و غیره استعدادی فراگیر دارم ............ برای خودم آرزوی موفقیت میکنم .. این پست اول برای خالی نبودن عریضه نوشته شده ... تا بعد